من فردا می رم شمال ... اینا می گن شنبه یکشنبه بیایم ... اما اگه به من باشه می خوام تا آخر تعطیلات بمونم تو اون ویلای پر از خاطره ی هچه رود! ... این هچه رود اصلا خاطره از اسمش می باره! یعنی چی هچه رود!؟!؟ ... اما جای خوبیه ... اون ور خیابون که دریاس! دست چپ سوپر موپر و رستوران و از این حصیر فروشیا و ایناس، دست راست هم به فاصله ی یک کیلومتر هتل هایت و نمک آبروده! ... مدتی نمی رفتیم اونجا ... چون بچه های دوست بابام (صاحب ویلا) یه بار تو راهش تصادف کردن و ... فینیش. دم سیاه بیشه رفتن تو دره. بیچاره ها ۸ و ۱۰ ساله بودن با پدر بزرگ و مادر بزرگشون همگی جا به جا مردن ... من که سه چهار سالم بوده اون وقتا ولی خب خیلی اتفاق بدی بوده دیگه ... حالا یه دو سه سالیه باز می ریم با همون دوست بابام که بازم بچه دار شدن ...
بهر حال امیدوارم به اندازه ی کافی بمونیم ... چون اصلا امسال تهران رو دوست ندارم عید.
سفر به خیر...
عزیزم امیدوارم بهت حسابییییییییییییییییییییییییی خوش بگذره.
خوش بگذره!
خوش بگذره
سلام:
هچه رود!
سلام ما رو هم بهش برسون.
شاد باشی.
سفر خوش... منم با سارا موافقم نمیشه این هجو از دهن شماها بیفته؟؟؟ امیرخانی حالا یه چیزی گفت نباید شماها همه جا به کار ببریدش که...جنبه هم خوب چیزی بود یه زمانی :))))))))))))))))
اااااه؟ هچه رود ؟ واسه ی منم کلی خاطره س تو این هچه رود .... نمی دونم کی بود ولی یه زمانی خیلی خیلی دور .... هنوز موشک می زدن .... یادش بخیر ... خوش بگذره .... اگه خاطره ی منو پیدا کردی سلام برسون ...
الان یعنی اومدی؟؟؟
بعله اومدم! :)
اومدی؟ حیف که من با همتون قهرم وگرنه الان کلی ابراز احساسات می کردم...
این که نشد جان من... آدم هر وقت خواست بره... هر وقت خواست بیاد... دهه (به کسر دال)... من باید برای این وبلاگستان یه کلانتر استخدام کنم !!! :))
گذشته از شوخی... خوش اومدی :)
تو که هی فردا داری میری شمال!!!!