بدون ع ن و ا ن ۲

امروز با آقای برادر رفتیم شهر کتاب. من توی راه جریان همه ی اون دو دفعه ای که رفته بودم و اون آقای پارکبانه فقط قبض یک ساعته می داد رو براش گفتم. کلی هم غر زدم که یعنی چی و اینا ... حالا رفتیم اونجا رسیدیم، آقای پارکبان اومده جلو و آقای برادر می گه یه نیم ساعته لطفا و آقای پارکبان هم با یک لبخند ملیحانه براش می نویسه می ده دستش!! و اینجا بود که من ضایع شدم! می دونی؟ این آقاهه یا واقعا با من شوخی داره یا از شانس من امروز فقط قبض نیم ساعته داشته!!! خلاصه که بوی دماغ سوخته همه ی فضا رو پر کرده! :)) بعدش هم من همه ی چیزهایی که اونجا دیدم رو می خوام! چی کار کنم؟! وااای نمی دونین چه تقویم های قشنگی ... چه کتابهای وسوسه انگیزی! واااای اون کاشی ها که مال ماه تولد هاست! وای خدای من اون شمعها رو مگه می شه فراموش کرد!!؟؟؟ ما چرا بابانوئل نداریم ؟؟؟!!!

خانوم دوست باباجان برامون فال قهوه گرفته می گه امسال ۶۱ ای ها می پرن! یعنی می رن خونه ی بخت! البته یه فرضیه ی کاملا آماری داد! چون گفت تا حالا برای پنج، شش نفر ۶۱ ای فال گرفتم اینجوری شده!! :))  صالی از اون ور می گه دلتونو صابون نزنین هر سال به من می گفتن ۵۷ ای ها می پرن و باز آخر سال می شد من هنوز تشریف داشتم! حالا این وسط ۶۱ ای فقط آقای برادر منه!!! که فکر نکنم حالا حالا ها پریدنی باشه! :))))

اینم یه جک بی مزه: یه روز آقا گرگه میره در خونه شنگول، منگول در میزنه میگه منم منم مادرتون! غذا آوردم براتون ... یهو یه خرسه میاد درو باز می کنه میگه : آخه مرتیکه نفهم! بزبزقندی 5 ساله که از اینجا رفته! چرا دست از سرما بر نمی داری؟!

نظرات 4 + ارسال نظر
نرگس پنج‌شنبه 11 اسفند 1384 ساعت 08:20 ب.ظ

هه منم ۶۱ ایم...هه هه... همین یکی رو کم داشتیم... اگه یه کم صبر میکردی... و دیرتر قضیه قبضها رو تعریف میکردی اونوقت ضایع نمیشدی...مثلا میذاشتی اقاهه میگفت که قبض نمیساعت نداریم بعد تو برای برادرت تعریف میکردی که این بار سومه و اینا...اونوقت با برادرت همدردی میکردی اگر هم که مثلا حالا مینوشت که اونوقت دیگه چیزی نگفته بودی که ضایع بشی...اینا همه اش برمیگرده به اینکه شما یه کم عجولی دختر خانوم...البته سر صبر کار کردن هم خیلی لطفی نداره...عجله هم چیز خوبی است دی:)))))))))

سارا پنج‌شنبه 11 اسفند 1384 ساعت 11:10 ب.ظ

باز من دو دقه نبودم این مریم شروع کرد... ببین مریم جان... یه بار برات روشن کنم همه چیزو، هی بهانه نگیری... شما فعلا می خوای درس بخونی !!! (جوکشو شنیدی؟!)

برادرت چرا؟... قبلا یه چیزایی گفته بودی... چی شد؟

سارا پنج‌شنبه 11 اسفند 1384 ساعت 11:15 ب.ظ

راستی، جوکت خوب بود... ادامه بده! موفق می شی‌!!!

یاشار جمعه 12 اسفند 1384 ساعت 08:53 ب.ظ http://yashaar.blogfa.com/

حسابش رو بکن مامور فقط و فقط قصدش آزار تو باشه. عجب مامور باحالی وایساده اونجا به جای کار کرم می ریزه و صفا می کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد