من آمده ام وای وای!!

سامولیکم!

من از این طوری جاهلی (لاتی؟) حرف زدن خیلی خوشم میاد! ولی نه اینکه خودم حرف بزنما! یکی حرف بزنه من گوش بدم! منو یاد اون دختره می اندازه تو مدرسه مون که هر وقت من گوجه فرنگیای ساندویچم رو درمیاوردم می گفت: آخر سر یه گوجه فرنگی فروش میاد تو رو می گیره!!! گوجه فرنگی فروش! کجاییی؟؟؟؟ بیا منو بگیر!! د بیا دیگه!

خب ما چند روزی رفتیم کیش. هواش خیلی خوب بود. بهاری. شب یلدا کنار دلفینای شیطون! چقدر دلفین موجود پر انرژی ایه. بهتون توصیه می کنم برا گرفتن انرژی و روحیه، شده یه روزه هم برید کیش پارک دلفینا رو ببینین و برگردین! بهترین قسمتش، وقتایی بود که کنار دریا رو اون صندلیایی که خودشون گذاشته بودن دراز می کشیدی و آفتاب بی رمقش رو حس می کردی و وقتی باد می خورد به پوستت و توی موهات می پیچید کیف می کردی....داشتم فکر می کردم که چی می شد اگه همیشه باد رو رو پوستت و توی موهات حس می کردی؟ واقعا حس خوبیه...برا همین یه دونه حس، حاضرم پسر بودم! :)  بدترین قسمتش هم وقتی بود که با سرعت داشتم با دوچرخه دنبال نسیم جان می رفتم که یه هو به جای دسته ی دوچرخه ترمزش رو گرفتم و با مخ اومدم رو زمین! مقادیری جراحات سطحی! (حالا همیشه ترمزهای این دوچرخه ها خرابه ها!!) ولی یکی باید میومد اون چند تا پسر ننر که نمی دونستن با دیدن این ماجرا چه جوری خودشونو خالی کنن رو یه ذره می زد! ولی فکر کنم خیلی خنده دار افتادم!

سخنی با دوستان!!

نرگس جان! اگر تو مشهد دعا نکنی خدا به همه ی ما یکی یه عقل سالم بده (توهین نباشه! خودمو می گم!) برگردی تهران قورباغه شدی!

بنده از همین تریبون اعلام می کنم که سال دیگه شب یلدا همه تشریف بیارید دانشگاه سارا اینا! با مسئولیت من!

مریم جون وبلاگ جدیدت مبارک! (مریم هم درد منو داشت )

راستی سورنا! آذین اسم دختره یا پسر؟ من گیج شدم!! اگر پسره پس چرا اسمش آذینه! اگر دختره پس چرا داره با فاطمه عروسی می کنه؟!

دعای هفته : خدایا یه کاری کن اشکان آپ کنه

 

نظرات 3 + ارسال نظر
نرگس شنبه 3 دی 1384 ساعت 10:00 ب.ظ

سامولیک آبجی!
میگم اون پسره چشم سبزه گوجه فرنگی فروش نبود؟؟؟ خوش به حالت..به نظر من بهترین چیز همین باد خوردن تو موهاست... میدونی... موهای ما خیلی گناه دارند هیچوقت آفتاب بهشون نمیخوره.دقت کردی که زن چقدر وقتی باد تو موهاش می پیچه زیباتر میشه؟؟؟؟
بعد هم چشم من دعا میکنم اما تضمینی نمیکنم اجابت بشه ها...دیگه اینجاش به من ربطی نداره.... قورباغه نشم یه وقت
من با دعای هفته ات خیلی موافقم...راستش اونجا دعا میکنم که اجابت بشه حتما

سورنا یکشنبه 4 دی 1384 ساعت 12:13 ق.ظ

من صحبت از زن آذین کردم که نگین دختره دیگه ...مث اون مهدیس بدبخت .... آذین اسم سردار بابک خرمدین بوده .... حرف از لاتی صحبت کردن بود یاد شهرقصه ی دوست داشتنی افتادم .... آخه من قربون هیکلت برم ... اگه هر نیگا بخواد اینجوری آتیش بزنه ...پس باهاس تموم دنیا تا حالا سوخته باشه .......حالیته؟

سارا یکشنبه 4 دی 1384 ساعت 07:10 ق.ظ

یعنی منم لاتی؟! دس شوما درد تکنه آبجی :) شب یلدا سال دیگه می ترکونیم !!

شما ها هم هی برین مسافرت هی من بمونم تهران... اوکی... تلافی می کنم !!! وایسین !

در ضمن... نرگس مریم راست می گه... بپا قورباغه نشی !

سورنا تو هم که با این دوستات هی سواد دبستان ما رو ببر زیر سوال ! من همین الان نقدا یه دوست دارم که اسمش آذینه... دختر هم هست !!!
اصلا شما سردارها اسماتون همگی پشت و رو می باشد... مثلا نصف عمر من صرف توضیح این مساله شده که «سورنا» اسم پسره !!! نصف دیگه اش رو هم داشتم یاد ملت می دادم که درست تلفظش کنن‌!!! خدا رو شکر تو تاریخ سرداری به اسم سارا نبوده... من تحمل ندارم یه آدم سیبیل کلفت اسمش سارا باشه !!! :)))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد